نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





اخوان ثالث

اندوه / از دفتر شعر "زمستان" نه چراغ چشم گرگي پير نه نفسهاي غريب كارواني خسته و گمراه مانده دشت بيكران خلوت و خاموش زير باراني كه ساعتهاست مي بارد در شب ديوانه ي غمگين كه چو دشت او هم دل افسرده اي دارد در شب ديوانه ي غمگين مانده دشت بيكران در زير باران ، آهن ، ساعتهاست همچنان مي بارد اين ابر سياه ساكت دلگير نه صداي پاي اسب رهزني تنها نه صفير باد ولگردي نه چراغ چشم گرگي پير لحظه ي ديدار نزديك است باز من ديوانه ام، مستم باز مي لرزد، دلم، دستم باز گويي در جهان ديگري هستم هاي! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ هاي، نپريشي صفاي زلفكم را، دست و آبرويم را نريزي، دل اي نخورده مست لحظه‌ي ديدار نزديك است


[+] نوشته شده توسط SASA در 9:44 | |







اخوان

 

فرياد / از دفتر شعر "زمستان" خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي جانسوز هر طرف مي سوزد اين آتش پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود من به هر سو مي دوم گريان در لهيب آتش پر دود وز ميان خنده هايم تلخ و خروش گريه ام ناشاد از دورن خسته ي سوزان مي كنم فرياد ، اي فرياد ! ي فرياد خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي بي رحم همچنان مي سوزد اين آتش نقشهايي را كه من بستم به خون دل بر سر و چشم در و ديوار در شب رسواي بي ساحل واي بر من ، سوزد و سوزد غنچه هايي را كه پروردم به دشواري در دهان گود گلدانها روزهاي سخت بيماري از فراز بامهاشان ، شاد دشمنانم موذيانه خنده هاي فتحشان بر لب بر من آتش به جان ناظر در پناه اين مشبك شب من به هر سو مي دوم ، گ گريان ازين بيداد مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد واي بر من، همچنان مي‌سوزد اين آتش آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان و آنچه دارد منظر و ايوان من به دستان پر از تاول اين طرف را مي كنم خاموش وز لهيب آن روم از هوش ز آندگر سو شعله برخيزد، به گردش دود تا سحرگاهان، كه مي داند كه بود من شود نابود خفته اند اين مهربان همسايگانم شاد در بستر صبح از من مانده بر جا مشت خاكستر واي، آيا هيچ سر بر مي‌كنند از خواب مهربان همسايگانم از پي امداد ؟ سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد مي‌كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد

[+] نوشته شده توسط SASA در 9:41 | |







دل نوشته های خبات

پس چرا عاشق نباشم من که مي دانم شبي عمرم به پايان ميرسد نوبت خاموشي من سهل و آسان ميرسد من که مي دانم که تاسرگرم بزم و مستي ام مرگ ويرانگر چه بي رحم و شتابان ميرسد پس چرا عاشق نباشم من که مي دانم به دنيا اعتباري نيست بين مرگ و آدمي قول و قراري نيست من که مي دانم اجل ناخوانده و بيدادگر سر زده مي آيد و راه فراري نيست پس چرا عاشق نباشم ************************************************************************************* من راز اين روزگار را نمي فهمم! من راز اين روزگار را نمي فهمم! من تو را دوست مي دارم تو ديگري را..... ديگري مرا..... وهمه ما تنهاييم!!! ************************************************************************************ نگاه كن من چه بي پروا ، چه بي پروا به مرز قصه هاي كهنه مي تازم نگاه كن با چه سر سختي تو اين سرما براي عشق يه فصل تازه مي سازم يه فصل پاك يه فصل امن و بي وحشت براي تو كه يك گلبرگ زودرنجي يه فصل گرم و راحت زير پوست من براي تو كه با ارزش ترين گنجي نگاه كن من به عشق تو چه ليلا وار تن يخ بسته ي پرواز و مي بوسم بيا گرم كن منو با سرخي رگ هات من اون رگ هاي پر آواز و مي بوسم بيا هيچ كس مثل من و تو عاشق نيست مثل من و تو عاشق و همسايه و همدرد بيا از شيشه ي سخت و بلند عشق مثل ارابه نور رد بشيم با هم نگاه كن من چه شبنم وار چه شبنم وار به استقبال دست هاي خزون ميرم هراسم نيست از اين سرماي ويرانگر براي تو من عاشقانه ميميرم ************************************************************************************** پاییز ... سقوط يک برگ از شاخه ی درخت يعنی پاييز پاییز یعنی قصه ای از غصه لبریز پاییز یعنی اوج هنرسقوط برگی در تنپوش زرد پاییز معنی طعم وداع لبریز از باران های بی تپش لبریز از شوق رفتن چشمانی گره خورده به راه حتی ساده ترین تفسیر آه پاییز فصل اوج خوشبختی زیبا ترین نگین نگاه منتظر برگ روی زمین ... پاییز یعنی تنپوش زیبای من پاییز یعنی شوق پر کشیدن از زندان تن و چه حس زيباييست آرامش در عين بودن در حين زيستن بین تنگناهاي زندگي در کنار تو ... ************************************************************************************* حرف‌های ما هنوز ناتمام... تا نگاه می‌کنی: وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی پیش از آنکه با خبر شوی لحظه عزیمت تو ناگزیر می‌شود آی... ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر می‌شود **************************************************************************************** خوش به حال من ودريا و غروب و خورشيد و چه بي ذوق ،جهاني كه مرا با تو نديد رشته اي جنس همان رشته كه بر گردن توست چه سروقت مرا هم به سر وعده كشيد به كف و ماسه كه نايابترين مرجان ها تپش تبزده نبض مرا مي فهميد آسمان روشني اش را همه بر چشم تو داد مثل خورشيد كه خود را به دل من بخشيد ما به اندازه هم سهم ز دريا برديم هيچكس مثل تو ومن به تفاهم نرسيد خواستي شعر بخوانم دهنم شيرين شد ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشيد من كه حتي پي پژواك خودم مي گردم آخرين زمزمه ام را همه شهر شنيد .... .. ****************************************************************************************** روزهاست از سقف لحظه هایم یاد تو چکه می کند . . . اگر باران بند بیاید از این خانه خواهم رفت ... -*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*


[+] نوشته شده توسط SASA در 9:38 | |







جالبه.نه!

چرا روی آدرس اینترنت به جای یک دبلیو؛سه تا دبلیو می گذارند ؟ چون کار از محکم کاری عیب نمی کند!

۲- اگر  اسکلت از بالای دیوار بپرد پایین چه می شود ؟ هیچ وقت این کار را نمیکند چون جیگر ندارد!

۳- چرا مار نمی تواند به مسافرت برود ؟ چون دست ندارد که برای خداحافظی تکان دهد!

۴- برای قطع جریان برق چه باید کرد ؟ باید قبض آن را پرداخت نکرد!

۵- نصف النهار چیست ؟ همان شام است که در واقع نصف نهار است که برای شام مانده است!

۶- آخرین دندانی که در دهان دیده می شود چه نام دارد؟ دندان مصنوعی!

۷- چرا دوچرخه خودش نمی تواند به ایستد؟ چون خیلی خسته است!

۸- اگر کسی قلبش ایستاده بود چه می کنید؟ برایش صندلی می گذاریم !

۹- دارچین رو چگونه درست می شود؟ وقتی یک چینی را دار بزنند!

۱۰- چرا لک لک موقع خواب یک پایش را بالا می گیرد ؟ چون اگر هر دو تا رو بالا بگیرد ؛ می افتد!

۱۱- اگر شخصی خیلی سر شناس باشد ؛ به نظر شما چه کاره است ؟ آرایشگر!

۱۲- اگر تلویزیون روشن نشد چه می کنید ؟ آن را هل می دهیم و می زنیم کانال دو!

۱۳- شباهت دماسنج با ورقه ی امتحان در چیست؟ هر دو وقتی به صفر می رسند آدم می لرزد!


[+] نوشته شده توسط SASA در 15:9 | |







 

 

The True Path

راه حقیقی


Just before Ninakawa passed away the Zen master Ikkyu visited him. "Shall I lead you on?" Ikkyu asked.

درست قبل از درگذشت نیناکاوا، استاد ذِن ایکیو به ملاقاتش رفت. "آیا میخواهی راه را نشانت دهم؟" ایکیو گفت.

Ninakawa replied: "I came here alone and I go alone. What help could you be to me?"

نیناکاوا پاسخ داد: "من تنها آمدم و تنها خواهم رفت. تو مرا چه کمکی میتوانی باشی؟"

Ikkyu answered: "If you think you really come and go, that is your delusion. Let me show you the path on which there is no coming and no going."

ایکیو پاسخ داد: "اگر می پنداری تو براستی می آیی و می روی، آن پندار بیهوده تو است. بگذار آن راهی را نشانت دهم که در آن هیچ آمدن و رفتنی نیست."

With his words, Ikkyu had revealed the path so clearly that Ninakawa smilled and passed away.

با کلماتش، ایکیو راه را چنان آشکارا نمایانده بود که نیناکاوا لبخند زد و مرد.


[+] نوشته شده توسط SASA در 14:48 | |







میتوانی در من رها شوی، به سان باد در میان شاخه ها
میتوانی مرا رها کنی، و من به سان برگی در باد، دوان میروم
میتوانی مرا صدا کنی، چونان پژواکی در کوهها تا صدایت را تا ابد بشنوم
میتوانی مرا بشنوی، قطره ای هستم سالهاست بر سنگ دلت می نوازم
میتوانی مرا لمس کنی، و جانم را در نوازشی بستانی
میتوانی مرا لمس کنی، وقتی چشمانم در تلاقی چشمانت تو را در آغوش میکشند
میتوانی مرا ببوسی، و اشکهایم را بچشی
میتوانی مرا ببوسی، تا دنیا را ببوسم
میتوانی مرا رها کنی؟، نمیتوانم زنجیر نگاهت را از خود باز کنم
میتوانی مرا صدا کنی؟، در سکوتی خیره وار به خواب رفته ام
میتوانی مرا بشنوی؟، در خلأ غمها غوطه ورم
میتوانی مرا لمس کنی؟، تنم زمستان آرزوهاست
میتوانی مرا زمزه کنی، و یادآورشوی مرا آنچه از من باقیست
میتوانی مرا زمزمه شوی، و به سان ذکری مرا به او رهیابی
میتوانی مرا سیراب کنی، به سان سینه های رسیده در دستان نوزادی تشنه زندگی
میتوانی مرا سیراب کنی، و درونم را غرق محبتت سازی
میتوانی مرا بیاموزی، صبر به مانند دختری که در عشق نمیگنجد
میتوانی مرا بیاموزی، و من تو را نوای عشق می آموزم
میتوانی مرا بیازمایی، برگه سفید تو خواهم بود
میتوانی مرا بیازمایی، و من بسان بالهای کبوتری تو را از چنگال عقاب زمان میرهانم
میتوانی مرا باور کنی، من تو را زندگیهاست در جستجویم
میتوانی مرا باور کنی، آنگاه در دریای قلبت ساحلی خواهم یافت
میتوانی آغاز کنی، و مرا پایان دهی

حلقه های درخت وجودم را بنگر، تا همه آنچه را گفتم حک شده بر آن بیابی
در سایه وجودم بنشین، بر من تکیه ده
لحظه رهایی تو فرا رسیده است
در من رها شو
 


[+] نوشته شده توسط SASA در 14:40 | |







 

 

 

 

 

 

 

Everything Is Best

همه چیز بهترین است


 

When Banzan was walking through a market he overheard a conversation between a butcher and his customer.

هنگامی که بانزان از میان یک بازار گذر می کرد مکالمه ای را میان یک قصاب و مشتری او به صورت تصادفی شنید.

"Give me the best piece of meat you have," said the customer.

"بهترین تکه گوشتی را که داری به من بده،" مشتری گفت.

"Everything in my shop is the best," replied the butcher. "You cannot find here any piece of meat that is not the best."

"همه چیز در فروشگاه من بهترین است،" قصاب پاسخ داد. "تو نمی توانی در اینجا هیچ تکه گوشتی را بیابی که بهترین نیست."

At these words Banzan became enlightened.

با این کلمات بانزان به بیداری رسید.


[+] نوشته شده توسط SASA در 14:38 | |







 

 

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

 

سرها در گريبان است

کسی سربرنيارد کرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را.

نگه جز پيش پا را ديد نتواند،

که ره تاريک و لغزان است.

وگر دست محبت سوی کس يازی،

به اکراه آورد دست از بغل بيرون؛

که سرما سخت سوزان است.


#############################################################

 
عشق عینک سبزی ایست که انسان با آن کاه را یونجه می بیند .

#######################################################

در شبان غم تنهایی خویش

عابد چشم سخنگوی توام

من در این تاریكی

من در این تیره شب جانفرسا

زائر ظلمت گیسوی توام

گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من

گیسوان تو شب بی پایان

جنگل عطرآلود

شكن گیسوی تو

موج دریای خیال

كاش با زورق اندیشه شبی

از شط گیسوی مواج تو من

بوسه زن بر سر هر موج گذر می كردم...

+ نوشته شده در  چهارشنبه 13 مرداد1389ساعت 11:3 بعد از ظهر  توسط m.z  |  نظر بدهید


 

اي تماشايي ترين مخلوق خاكي در زمين

                         آسماني ميشوم وقتي نگاهت ميكنم....!



 

########################################################

قایق زندگی ام را به سوی تو روانه میکنم....

######################################################

وقت سحر رسيده و مردي قمار باز-

 

از «برد و باختگاه» سوي خانه ميرود

 

اين بي ستاره مرد-

 

وين پاكباخته-

 

اندوهگين و مست بكاشانه ميرود

 

دلمرده ميخزد

 

ديوانه ميرود

 

***

 

يكماه پيش دختر مرد قمار باز-

 

همراه اشكها-

 

با حالتي نژند-

 

ميگفت:اي پدر!

 

هر روز در حياط دبستان ميان جمع-

 

ياران همكلاس بمن طعنه ميزنند

 

كاين ژنده پوش دختر غمگين چه بينواست

 

كس با خبر نشد 

 

او كيست از كجاست

 

***

 

ياران همكلاس من از ساغر غرور

 

مستند،مست ناز

 

اما نصيب دختر تو سر فكند گيست

 

واي اين چه زندگيست؟


[+] نوشته شده توسط SASA در 13:53 | |







 

اس ام اس فلسفی و عرفانی 

لحظه ها را نه یادگار ، بلکه ماندگار کنیم . . .

.

.

.

گاهی نگاه کوتاه ، کار هزاران قلم را انجام میدهد . . .

.

.

.

هر وقت دلمان گرفت ، به یاد خنده های کودکی کمی بخندیم . . .

.

.

.

در عشق مثل خورشید باش ، در مهربانی مثل باران و در صداقت مثل چشمه . . .

.

.

.

یا درست حرف بزن ، یا عاقلانه سکوت کن . . .

.

.

.

دل به دریا بستن هنر نیست ، حرمت قطره را نگه داشتن هنر بزرگی است . . .

.

.

.

بهترین چیزی که در توان داری به دنیا هدیه کن ، حتی اگر کوچک باشد

زیرا در اخر در میابی زندگی هر آنچه هست ، میان تو و خدای توست . . .

.

.

.

آرزومند آن نباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی

بکوش در کمال آنچه هستی ، بهترین باشی . . .

.

.

.

دیدن لبخند کسانی که رنج میکشند ، از دیدن اشک هایشان دردناک تر است . . .

.

.

.

شکست عدم موفقیت نیست ، شکست یعنی تاخیر در پیروزی . . .

.

.

.

زندگی ساختنی است ، نه گذراندنی ، بمان برای ساختن ، نساز برای ماندن . . .

.

.

.

فاصله بین مشکل و حل آن یک زانو زدن است ، اما نه در برابر مشکل

بلکه در برابر خدا . . .

.

.

.

وقتی رازی را به کسی میگوئی به یاد داشته باش که او هم عزیزی دارد . . .

 

 

اس ام اس های عاشقانه

مُردم به خدا از غم هجران و جدايي/  اي دلبر دور از نظرم پس تو کجايي


اس ام اس های عاشقانه مرداد ماه

 


در فصل تگرگ عاشقت میمانم / با ریزش برگ عاشقت میمانم

هر چند تبر به ریشه ام میکوبی / تا لحظه مرگ عاشقت میمانم . . .

 

اس ام اس های عاشقانه مرداد ماه

 

این اس ام اس از کشور عشق ، شهر مهر ، محله مصفا ، پلاک محبت

طبقه رفاقت ،زنگ صداقت اومده تا بهت بگه دوستت دارم . . .

 

اس ام اس های عاشقانه مرداد ماه

 

شبی از سوز گفتم قلم را / بیا بنویس غم های دلم را

 قلم گفتا برو بیمار عاشق ، ندارم طاقت این بار غم را . . .

 

اس ام اس های عاشقانه مرداد ماه

 

تو طراوت باران ، تو سخاوت زمینی  / تو کرانه های قلبم ، بهترین ، تو بهترینی .

منبع:دنیای اس ام اس


[+] نوشته شده توسط SASA در 13:46 | |







نوروز

انسان‏، از نخستین ادوار زندگی اجتماعی، متوجه بازگشت و تکرار برخی از رویدادهای طبیعی، یعنی تکرار فصول شد. نیاز به محاسبه در دوران کشاورزی ، یعنی نیاز به دانستن زمان کاشت و برداشت، فصل بندی ها و تقویم دهقانی و زراعی را به وجود آورد. نخستین محاسبه فصل ها، بی گمان در همه جوامع با گردش ماه که تغییر آن آسانتر دیده می شد صورت گرفت. و بالاخره در نتیجه نارسایی ها و ناهماهنگی هایی که تقویم قمری، با تقویم دهقانی داشت، محاسبه و تنظیم تقویم بر اساس گردش خورشید صورت پذیرفت. سال در نزد ایرانیان از زمانی نسبتا کهن به چهار فصل سه ماهه تقسیم شده و همان طور که ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه آورده است آغاز سال ایرانی از زمان خلقت انسان ( یعنی ابتدای هزاره هفتم از تاریخ عالم) روز هرمز از ماه فروردین بود، وقتی که آفتاب در نصف النهار ، در نقطه اعتدال ربیعی ، و طالع سرطان بود.


 

 


 

 پیدایش جشن نوروز 


 

جشن نوروز را به نخستین پادشاهان نسبت می دهند. شاعران و نویسندگان قرن چهارم و پنجم هجری چون فردوسی، عنصری، بیرونی، طبری و بسیاری دیگر که منبع تاریخی و اسطوره ای آنان بی گمان ادبیات پیش از اسلام بوده ، نوروز را از زمان پادشاهی جمشید می دانند.


 

در خور یادآوری است که جشن نوروز پیش از جمشید نیز برگزار می شده و ابوریحان نیز با آن که جشن را به جمشید منسوب می کند یادآور می شود که : «آن روز که روز تازه ای بود جمشید عید گرفت؛ اگر چه پیش از آن هم نوروز بزرگ و معظم بود».


 

 


 

روایت های اسلامی درباره نوروز


 

آورده اند که در زمان حضرت رسول (ص) در نوروز جامی سیمین که پر از حلوا بود برای پیغمبر هدیه آوردند و آن حضرت پرسید که این چیست؟ گفتند که امروز نوروز است. پرسید که نوروز چیست؟ گفتند عید بزرگ ایرانیان. فرمود: آری، در این روز بود که خداوند عسکره را زنده کرد. پرسیدند عسکره چیست؟ فرمود عسکره هزاران مردمی بودند که از ترس مرگ ترک دیار کرده و سر به بیابان نهادند و خداوند به آنان گفت بمیرید و مردند. سپس آنان را زنده کرد وابرها را فرمود که به آنان ببارند از این روست که پاشیدن آب در این روز رسم شده. سپس از آن حلوا تناول کرد و جام را میان اصحاب خود قسمت کرده و گفت کاش هر روزی بر ما نوروز بود.


 

و نیز حدیثی است از معلی بن خنیس که گفت: روز نوروز بر حضرت جعفر بن محمد صادق در آمدم گفت آیا این روز را می شناسی؟ گفتم این روزی است که ایرانیان آن را بزرگ می دارند و به یکدیگر هدیه می دهند. پس حضرت صادق گفت سوگند به خداوند که این بزرگداشت نوروز به علت امری کهن است که برایت بازگو می کنم تا آن را دریابی. پس گفت: ای معلی ، روز نوروز روزی است که خداوند از بندگان خود پیمان گرفت که او را بپرستند و او را شریک و انبازی نگیرند و به پیامبران و راهنمایان او بگروند. همان روزی است که آفتاب در آن طلوع کرد و بادها وزیدن گرفت و زمین در آن شکوفا و درخشان شد. همان روزی است که کشتی نوح در کوه آرام گرفت. همان روزی است که پیامبر خدا، امیر المومنین علی (ع) را بر دوش خود گرفت تا بت های قریش را از کعبه به زیر افکند. چنان که ابراهیم نیز این کار را کرد. همان روزی است که خداوند به یاران خود فرمود تا با علی (ع) به عنوان امیر المومنین بیعت کنند. همان روزی است که قائم آل محمد (ص) و اولیای امر در آن ظهور می کنند و همان روزی است که قائم بر دجال پیروز می شود و او را در کنار کوفه بر دار می کشد و هیچ نوروزی نیست که ما در آن متوقع گشایش و فرجی نباشیم، زیرا نوروز از روزهای ما و شیعیان ماست.

 

 

جشن نوروز دست کم یک یا دو هفته ادامه دارد. ابوریحان بیرونی مدت برگزاری جشن نوروز را پس از جمشید یک ماه می نویسد: « چون جم درگذشت پادشاهان همه روزهای این ماه را عید گرفتند. عیدها را شش بخش نمودند: 5 روز نخست را به پادشاهان اختصاص دادند، 5 روز دوم را به اشراف، 5 روز سوم را به خادمان و کارکنان پادشاهی، 5 روز چهارم را به ندیمان و درباریان ، 5 روز پنجم را به توده مردم و پنجه ششم را به برزگران. ولی برگزاری مراسم نوروزی امروز، دست کم از پنجه و «چهارشنبه آخر سال» آغاز می شود و در «سیزده بدر» پایان می پذیرد. ازآداب و رسوم کهن پیش از نوروز باید از پنجه، چهارشنبه سوری و خانه تکانی یاد کرد.


 

 


 

پنجه (خمسه مسترقه)


 

بنابر سالنمای کهن ایران هر یک از 12 ماه سال 30 روز است و پنج روز باقیمانده سال را پنجه، پنجک، یا خمسه مسترقه، گویند. این پنج روز را خمسه مسترقه نامند از آن جهت که در هیچ یک از ماه ها حساب نمی شود. مراسم پنجه تا سال 1304 ، که تقویم رسمی شش ماه اول سال را سی و یک روز قرارداد، برگزار می شد.


 

 


 

میر نوروزی


 

از جمله آیین های این جشن 5 روزه، که در شمار روزهای سال و ماه و کار نبود، برای شوخی و سرگرمی حاکم و امیری انتخاب می کردند که رفتار و دستورهایش خنده آور بود و در پایان جشن از ترس آزار مردمان فرار می کرد. ابوریحان از مردی بی ریش یاد می کند که با جامه و آرایشی شگفت انگیز و خنده آور در نخستین روز بهار مردم را سرگرم می کرد و چیزی می گرفت. و هم اوست که حافظ به عنوان « میرنوروزی» دوران حکومتش را « بیش از 5 روز» نمی داند.


 

از برگزاری رسم میر نوروزی، تا لااقل 70 سال پیش آگاهی داریم. بی گمان کسانی را که در روزهای نخست فروردین، با لباس های قرمز رنگ و صورت سیاه شده در کوچه و گذر وخیابان می بینیم که با دایره زدن و خواندن و رقصیدن مردم را سرگرم می کنند و پولی می گیرند بازمانده شوخی ها و سرگرمی های انتخاب «میر نوروزی» و «حاکم پنج روزه » است که تنها در روزهای جشن نوروزی دیده می شوند و آنان در شعرهای خود می گویند: «حاجی فیروزه، عید نوروزه، سالی چند روزه».


 

منبع : مجله موفقیت


[+] نوشته شده توسط SASA در 12:40 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد